
عشق و جادو پارت 3

چویا از حمام در میاد و به آی نگاه میکنه👀
بدون اینکه به خون توجه کنه لباسشو عوض میکنه👕👖⌚
آ : هق بهت گفتم من دازای نیستم😭
چـ :هه فکر کردی باور میکنم اگر دختر بودی باید بک*ارت داشته باشی😏
چـ : مگه این که هایمن باشی 😶
(هایمن : پرده ای که پاره نمیشه تو اینترنت بزنید میاره )
آ : بهتره ی نگاهی به دورو برت بکنی هقق😭😢
چـ : خیله خب دازای ادا در نیار😐
آ : بهت میگم من دازای نیستم (با لحن اعصبانی)😡
چـ : ثابت کن خونی ازت نیومده که😒
آ :به تختت نگاهی بندازی بد نیست هق😓👤😭
چویا به تختش نگاه میکنه و بلهه خون رو میبینه😱💧
چـ :هوم؟
چـ : دازای تو دختری آخه بقیه ی وقتا اینطوری نمیشدی
آ : واهییی چند بار بگم من دازای نیستم دازای مسافرته 💔
چـ : چقدر بهت بدم به کسی نمیگی ؟
آ :پولت بخوره تو سرت 😭😭
چـ : 💵💴💶💷💰💸 انقدر بسه ولی در عوض همیشه باید بیای اینجا😈☝
آ : مگه من برده ی ج*ن*س*ی. تو عم ؟😞
چـ : به هر حال پردتو از دست دادی🎶😗
(🎶😗:اینجا به معنای صوت زدنه )
آ : فکر نمیکردم یروز برده بشم آخ آخ آخ اونو نشده بودیم که شدیم😞
پایان این پارت📝
بای👋