عشق و جادو پارت 3

Any Any Any · 1402/9/12 15:13 · خواندن 1 دقیقه

چویا از حمام در میاد و به آی نگاه میکنه👀

بدون اینکه به خون توجه کنه لباسشو عوض میکنه👕👖⌚

 

آ : هق بهت گفتم من دازای نیستم😭

چـ :هه فکر کردی باور میکنم اگر دختر بودی باید بک*ارت داشته باشی😏

چـ : مگه این که هایمن باشی 😶

(هایمن : پرده ای که پاره نمیشه تو اینترنت بزنید میاره )

آ : بهتره ی نگاهی به دورو برت بکنی هقق😭😢

چـ : خیله خب دازای ادا در نیار😐

آ : بهت میگم من دازای نیستم (با لحن اعصبانی)😡

چـ : ثابت کن خونی ازت نیومده که😒

آ :به تختت نگاهی بندازی بد نیست هق😓👤😭

چویا به تختش نگاه میکنه و بلهه خون رو میبینه😱💧

 

چـ :هوم؟

چـ :  دازای تو دختری  آخه بقیه ی وقتا اینطوری نمیشدی 

آ : واهییی چند بار بگم من دازای نیستم دازای مسافرته 💔

چـ : چقدر بهت بدم به کسی نمیگی ؟ 

آ :پولت بخوره تو سرت 😭😭

چـ : 💵💴💶💷💰💸 انقدر بسه ولی در عوض همیشه باید بیای اینجا😈☝

آ : مگه من برده ی ج*ن*س*ی. تو عم ؟😞

چـ : به هر حال پردتو از دست دادی🎶😗

(🎶😗:اینجا به معنای صوت زدنه )

 آ : فکر نمیکردم  یروز برده بشم آخ آخ آخ اونو نشده بودیم که شدیم😞

 

پایان این پارت📝

بای👋